سمند نقره ای

متن مرتبط با «منفی» در سایت سمند نقره ای نوشته شده است

منفی بافی

  •   داستان روباه وآقا محمد خان قاجار : اون روباه ها رو میگرفت(زنده) و یه زنگوله گردنشون مینداخت(زنگوله ای که به گردن سگهای شکاری می انداختند) و رهاشون میکرد..(این یکی و شاید تنها تفریحش بود) روباه بیچاره بسرعت فرار میکرد....و صدای زنگ مدام تو گوشش بود و فکر میکرد سگ ها دنبالش هستند...آنقدر با ترس و دلهره فرار میکرد تا از پا در بیاد و در نهایت متوجه میشد که صدای زنگوله از خودشه.....خب مرحله بعد این بود که این روباه نگون بخت هیچ طعمه ای رو نمیتونست شکار کنه....خب هر جانوری با شنیدن صدای زنگوله زود متوجه حضور روباه میشد و فرار میکرد....حالا   وحشتناکترین و سخت ترین مرحله،مرحله سوم بود که روباه باید در تنهایی و انزوا جان میداد....چرا که روباه های دیگر(حتی جفت روباه)که از دور صدای زنگوله رو میشنیدن به گمان اینکه سگ های شکاری آمده اند پا به فرار میگذاشتند....و این بود عاقبت روباه ی که به چنگ آقا محمد خان قاجار می افتاد... این داستان افکار منفی خود ماست که احاطه کرده مارو دقیقا این‌‌ همان بلایی است که انسان امروزی سر ذهن پُرتَنشِ خودش می‌آورد. در مسیر زندگی، گوئی خودش را دنبال میکند، تا خودش را اسیر توهماتش می‌کند. در واقع از دست حجم توهم و خیال، بی حال به گوشه ای می افتد. زنگوله‌ای از افکار منفی، دور گردنش قلاده می‌کند. بعد خودش را گول می‌زند و فکر می‌کند که آزاد است، ولی نیست. برده افکار , ...ادامه مطلب

  • منفی بافی

  •   داستان روباه وآقا محمد خان قاجار : اون روباه ها رو میگرفت(زنده) و یه زنگوله گردنشون مینداخت(زنگوله ای که به گردن سگهای شکاری می انداختند) و رهاشون میکرد..(این یکی و شاید تنها تفریحش بود) روباه بیچاره بسرعت فرار میکرد....و صدای زنگ مدام تو گوشش بود و فکر میکرد سگ ها دنبالش هستند...آنقدر با ترس و دلهره فرار میکرد تا از پا در بیاد و در نهایت متوجه میشد که صدای زنگوله از خودشه.....خب مرحله بعد این بود که این روباه نگون بخت هیچ طعمه ای رو نمیتونست شکار کنه....خب هر جانوری با شنیدن صدای زنگوله زود متوجه حضور روباه میشد و فرار میکرد....حالا   وحشتناکترین و سخت ترین مرحله،مرحله سوم بود که روباه باید در تنهایی و انزوا جان میداد....چرا که روباه های دیگر(حتی جفت روباه)که از دور صدای زنگوله رو میشنیدن به گمان اینکه سگ های شکاری آمده اند پا به فرار میگذاشتند....و این بود عاقبت روباه ی که به چنگ آقا محمد خان قاجار می افتاد... این داستان افکار منفی خود ماست که احاطه کرده مارو دقیقا این‌‌ همان بلایی است که انسان امروزی سر ذهن پُرتَنشِ خودش می‌آورد. در مسیر زندگی، گوئی خودش را دنبال میکند، تا خودش را اسیر توهماتش می‌کند. در واقع از دست حجم توهم و خیال، بی حال به گوشه ای می افتد. زنگوله‌ای از افکار منفی، دور گردنش قلاده می‌کند. بعد خودش را گول می‌زند و فکر می‌کند که آزاد است، ولی نیست. برده افکار , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها